کد مطلب:2502 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:448

(بخش دوم:فلسفه) درس اول
فلسفه چیست ؟ ( 1 )





اولین مسأله ای كه لازم است درباره فلسفه بدانیم این است كه فلسفه

چیست ؟

قبل از این كه به این پرسش پاسخ دهیم ، نظر به یك عده خلط مبحثهایی

كه در پاسخ این پرسش واقع شده است ناچاریم مقدمه ای كوتاه درباره مطلبی

كه معمولا در كتب منطق ذكر می شود بیاوریم :



تعریف لفظی و تعریف معنوی





منطقیین می گویند : آنگاه كه از چیستی یك شی ء پرسش می شود مورد پرسش

مختلف است .

گاهی مورد پرسش معنی و مفهوم لفظ است . یعنی هنگامی كه می پرسیم فلان

چیز چیست ؟ آن " چیز " مورد سؤال ، خود همان لفظ است . و منظور از "

چیستی " آن ، این است كه معنی لغوی یا اصطلاحی آن لفظ چیست ؟ فرض كنید

در ضمن قرائت كتابی به لفظ " پوپك " بر می خوریم و معنی آن را

نمی دانیم ، از

دیگری می پرسیم كه پوپك چیست ؟ او در جواب می گوید : پوپك نام مرغی

است . یا مثلا در عبارت منطقیین به لفظ ( كلمه ) بر می خوریم ، از دیگری

می پرسیم كه ( كلمه ) در اصطلاح منطقیین چیست ؟ او می گوید : ( كلمه ) در

اصطلاح منطقیین عبارت است از ( فعل ) در اصطلاح نحویین .

بدیهی است كه رابطه لفظ و معنی رابطه ای است قراردادی و اصطلاحی ، خواه

اصطلاح عام یا اصطلاح خاص .

در پاسخ اینچنین سؤالی باید موارد استعمال را جستجو كرد و یا به كتب

لغت مراجعه كرد . اینچنین سؤالی ممكن است پاسخهای متعدد داشته باشد و

همه آنها هم صحیح باشد . زیرا ممكن است یك لفظ در عرفهای مختلف ،

معانی مختلف داشته باشد ، مثلا یك لفظ در عرف اهل منطق و فلسفه ممكن

است معنی خاص داشته باشد و در عرف اهل ادب معنی دیگری . همچنانكه

لغت ( كلمه ) در عرف عام و هم در عرف علمای ادب یك معنی دارد ، و در

عرف منطقیین معنی دیگری . یا لغت ( قیاس ) در عرف منطقیین یك معنی

دارد و در عرف فقها و اصولیین معنی دیگری .

وقتی یك لفظ در عرف واحد دو معنی یا چند معنی مختلف داشته باشد ، در

اینگونه موارد باید گفت این لغت در فلان اصطلاح به این معنی است و در

فلان اصطلاح دیگر به فلان معنی دیگر است . پاسخهائی كه به اینگونه سؤالات

داده می شود ( تعریف لفظی ) نامیده می شود .

ولی گاهی كه از چیستی یك شی ء سؤال می شود مورد پرسش معنی لفظ نیست ،

بلكه حقیقت معنی است . نمی خواهیم

بپرسیم ( معنی این لفظ چیست ؟ ) معنی لفظ را می دانیم ولی حقیقت و كنه

معنی بر ما مجهول است . سؤال از حقیقت و كنه معنی است . مثلا اگر

بپرسیم : ( انسان چیست ؟ ) مقصود این نیست كه لغت انسان برای چه معنی

وضع شده است . همه می دانیم كه لغت انسان برای همین موجود خاص دوپای

راست اندام سخنگو وضع شده است . بلكه سؤال از این است كه ماهیت و

حقیقت انسان چیست ؟ بدیهی است كه پاسخ صحیح چنین سؤالی جز یك چیز

نمی تواند باشد . یعنی ممكن نیست كه چند پاسخ متعدد همه صحیح باشد .

پاسخی كه به اینگونه سؤالات داده می شود ( تعریف حقیقی ) خوانده می شود .

تعریف لفظی بر تعریف حقیقی مقدم است . یعنی اول باید مفهوم لفظ را

مشخص كرد و سپس آن معنی مشخص شده را تعریف حقیقی كرد . والا موجب

مغالطه و مشاجره های بیجا خواهد شد .

زیرا اگر لفظی معانی لغوی یا اصطلاحی متعددی داشته باشد و این تعدد

معانی مغفول عنه باشد ، هر دسته ای ممكن است معنی و اصطلاح خاصی را منظور

نظر قرار دهند و آن را تعریف كنند ، غافل از این كه هر كدام از اینها

چیزی را در نظر دارد غیر از آن چیزی كه دیگری در نظر گرفته است و بی جهت

با یكدیگر مشاجره می كنند .

عدم تفكیك معنی لفظ از حقیقت معنی موجب می گردد كه احیانا تحولات و

تطوراتی كه در معنی لفظ پدید آمده است به حساب حقیقت معنی گذاشته شود

. مثلا ممكن است لفظ خاصی ابتدا در

یك معنی ( كل ) استعمال شود و بعد ، اصطلاحات تغییر كند و عینا همان لفظ

بجای ( كل ) در مورد ( جزء ) آن ( كل ) استعمال شود . اگر كسی معنی لفظ

را از حقیقت معنی تفكیك نكند خواهد پنداشت كه آن ( كل ) واقعا ( تجزیه

) شده است ، و حال آن كه در آن كل تغییری رخ نداده است بلكه لفظ مستعمل

در كل جای خود را عوض كرده و در جزء آن كل استعمال شده است .

اتفاقا در مورد ( فلسفه ) چنین اشتباهی دامنگیر عموم فلاسفه غرب و

مقلدان شرقی آنها شده است و شاید توفیق بیابیم و در درسهای بعد آنرا

توضیح دهیم .

كلمه فلسفه یك كلمه اصطلاحی است و معانی اصطلاحی متعدد و گوناگونی

یافته است . گروههای مختلف فلاسفه هر كدام تعریف خاصی از فلسفه كرده اند

ولی این اختلاف تعریف و تعبیر مربوط به یك حقیقت نیست . هر گروهی این

لفظ را در معنی خاص بكار برده اند ، و همان معنی خاص منظور خویشتن را

تعریف كرده اند .

آنچه یك گروه آنرا فلسفه می نامد گروه دیگر آنرا فلسفه نمی نامد ، یا

اساسا ارزش آنرا منكر است و یا آنرا به نام دیگر می خواند و یا جزء علم

دیگر می داند ، و قهرا از نظر هر گروه ، گروه دیگر فیلسوف خوانده نمی شوند

. از اینرو ما در پاسخ ( فلسفه چیست ؟ ) سعی می كنیم كه با توجه به

اصطلاحات مختلف به پاسخ بپردازیم . اول به پاسخ این پرسش از نظر فلاسفه

اسلامی می پردازیم . و قبل از هر چیز ریشه لغوی این كلمه را مورد بحث قرار

می دهیم .

لغت فلسفه





این لغت ریشه یونانی دارد . همه علماء قدیم و جدید كه با زبان یونانی

و تاریخ علمی یونان قدیم آشنا بوده اند می گویند :

این لغت مصدر جعلی عربی كلمه ( فیلوسوفیا ) است . كلمه فیلوسوفیا

مركب است از دو كلمه : ( فیلو ) و ( سوفیا ) . كلمه ( فیلو ) به معنی

دوستداری و كلمه ( سوفیا ) به معنی دانایی است ، و افلاطون ، سقراط را (

فیلوسوفس ) یعنی دوستدار دانایی معرفی می كند ( 1 ) . علیهذا كلمه (

فلسفه ) كه مصدر جعلی عربی است به معنی فیلسوفیگری است .

قبل از سقراط گروهی پدید آمدند كه خود را ( سوفیست ) یعنی دانشمند

می نامیدند . این گروه ادراك انسان را مقیاس حقیقت و واقعیت می گرفتند

و در استدلالهای خود مغالطه بكار می بردند .

تدریجا لغت ( سوفیست ) مفهوم اصلی خود را از دست داد و مفهوم مغالطه

كار به خود گرفت و سوفیست گری مرادف شد با مغالطه كاری . كلمه ( سفسطه

) در زبان عربی مصدر ساختگی ( سوفیست ) است كه اكنون در میان ما به

معنی مغالطه كاری است .

سقراط به علت تواضع و فروتنی كه داشت و هم شاید به علت احتراز از

همردیف شدن با سوفیستها ، امتناع داشت كه او را



پاورقی :

( 1 ) ملل و نحل شهرستانی ، جلد 2 صفحه 231 و تاریخ فلسفه دكتر هومن

جلد اول ، صفحه . 20







( سوفیست ) یا دانشمند خوانند ( 1 ) . و از اینرو خود را ( فیلسوف )

یعنی دوستدار دانش خواند . تدریجا كلمه فیلوسوفیا ، بر عكس كلمه

سوفیست كه از مفهوم دانشمند به مفهوم مغالطه كار سقوط گرفت ، از مفهوم

دوستدار دانش به مفهوم دانشمند ارتقاء یافت و كلمه فلسفه نیز مرادف شد

با دانش . علیهذا لغت فیلسوف به عنوان یك لغت اصطلاحی ، قبل از سقراط

به كسی اطلاق نشده است و بعد از سقراط نیز بلافاصله به كسی اطلاق نشده .

لغت فلسفه نیز در آن ایام هنوز مفهوم مشخص نداشته است و می گویند ارسطو

نیز این لغت را بكار نبرده است و بعدها اصطلاح فلسفه و فیلسوف رایج شده

است .



در اصطلاح مسلمین :





مسلمین این لغت را از یونان گرفتند ، صیغه عربی از آن ساختند و صبغه

شرقی به آن دادند و آن را به معنی مطلق دانش عقلی بكار بردند .

فلسفه در اصطلاح شایع مسلمین نام یك فن خاص و دانش خاص نیست ، همه

دانشهای عقلی را در مقابل دانشهای نقلی از قبیل لغت ، نحو ، صرف ،

معانی ، بیان ، بدیع ، عروض ، تفسیر ، حدیث ، فقه ، اصول ، تحت عنوان

كلی فلسفه نام می بردند . و چون این لغت مفهوم عامی داشت ، قهرا فیلسوف

به كسی اطلاق می شد كه جامع همه علوم عقلی آن زمان ، اعم از الهیات و



پاورقی :

( 1 ) تاریخ فلسفه دكتر هومن جلد اول ، صفحه . 169





ریاضیات و طبیعیات و سیاسیات و اخلاقیات و منزلیات بوده باشد . و به

این اعتبار بود كه می گفتند : ( هر كس فیلسوف باشد جهانی می شود علمی ،

مشابه جهان عینی ) .

مسلمین آنگاه كه می خواستند تقسیم ارسطوئی را درباره علوم بیان كنند

كلمه فلسفه یا كلمه حكمت را بكار می بردند . می گفتند فلسفه ( یعنی علم

عقلی ) بر دو قسم است : نظری و عملی .

فلسفه نظری آن است كه درباره اشیاء آنچنان كه هستند بحث می كند ، و

فلسفه عملی آن است كه درباره افعال انسان آنچنانكه باید و شایسته است

باشد بحث می كند . فلسفه نظری بر سه قسم است :

الهیات یا فلسفه علیا . ریاضیات یا فلسفه وسطا . طبیعیات یا فلسفه

سفلا . فلسفه علیا یا الهیات به نوبه خود مشتمل بر دو فن است : امور

عامه ، و دیگر الهیات بالمعنی الاخص .

ریاضیات چهار بخش است و هر كدام علم علیحده است : حساب ، هندسه ،

هیئت ، موسیقی .

طبیعیات نیز به نوبه خود بخشها و اقسام زیادی دارد . فلسفه عملی نیز

به نوبه خود تقسیم می شود به علم اخلاق ، علم تدبیر منزل ، علم سیاست مدن.

علیهذا پس فیلسوف كامل یعنی جامع همه علوم نامبرده .



فلسفه حقیقی یا علم اعلی





از نظر این فلاسفه ، در میان بخشهای متعدد فلسفه ، یك بخش نسبت به

سایر بخشها امتیاز خاص دارد و گوئی یك



سر و گردن از همه آنها بلندتر است و آن همان است كه به نامهای : فلسفه

اولی ، فلسفه علیا ، علم اعلی ، علم كلی ، الهیات ، مابعدالطبیعه (

متافیزیك ) خوانده می شود . امتیاز این علم نسبت به سایر علوم یكی در

این است كه به عقیده قدما از هر علم دیگر برهانی تر و یقینی تر است .

دیگر این كه بر همه علوم دیگر ریاست و حكومت دارد و در واقع ملكه علوم

است ، زیرا علوم دیگر به او نیاز كلی دارند و او نیاز كلی به آنها ندارد

. سوم این كه از همه علوم دیگر كلی تر و عامتر است ( 1 ) . از نظر این

فلاسفه ، فلسفه حقیقی همین علم است . از اینرو گاهی كلمه فلسفه به خصوص

این علم اطلاق می شد ، ولی این اطلاق به ندرت اتفاق می افتاد .

پس ، از نظر قدمای فلاسفه ، لغت فلسفه دو معنی داشت : یك معنی شایع

، كه عبارت بود از مطلق دانش معقول كه شامل همه علوم غیر نقلی بود .

دیگر معنی غیر شایع ، كه عبارت بود از علم الهی یا فلسفه اولی كه از

شعب سه گانه فلسفه نظری است .

بنابراین اگر فلسفه را به حسب اصطلاح قدما بخواهیم تعریف كنیم و اصطلاح

شایع را در نظر بگیریم فلسفه چون یك لغت عام است و به فن خاص و علم

خاص اطلاق نمی شود ، تعریف خاص هم ندارد . فلسفه به حسب این اصطلاح شایع

یعنی ، علم غیر نقلی ، و فیلسوف شدن یعنی جامع همه علوم شدن ، و به

اعتبار همین عمومیت مفهوم فلسفه بود كه می گفتند فلسفه كمال نفس انسان

است هم از جنبه نظری و هم از جنبه عملی .



پاورقی :

( 1 ) بیان و اثبات این سه امتیاز از عهده این بحثهای مختصر خارج است

. رجوع شود به سه فصل اول الهیات شفا و اوائل جلد اول اسفار .



اما اگر اصطلاح غیر شایع را بگیریم و منظورمان از فلسفه همان علمی باشد

كه قدما آنرا فلسفه حقیقی و یا فلسفه اولی و یا علم اعلی می خواندند فلسفه

تعریف خاص دارد و پاسخ سؤال ( فلسفه چیست ؟ ) این است كه فلسفه

عبارتست از : ( علم به احوال موجود از آن جهت كه موجود است نه از آن

جهت كه تعین خاص دارد ، مثلا جسم است ، یا كم است یا كیف است ، یا

انسان است ، یا گیاه است و غیره ) .

توضیح مطلب این است كه اطلاعات ما درباره اشیاء دو گونه است : یا

مخصوص است به نوع و یا جنس معینی و به عبارت دیگر درباره احوال و

احكام و عوارض خاص یك نوع و یا یك جنس معین است ، مثل علم ما به

احكام اعداد ، و یا احكام مقادیر ، و یا احوال و آثار گیاهان و یا احوال

و آثار و احكام بدن انسان ، و امثال اینها كه اول را علم حساب یا

عددشناسی می نامیم ، و دوم را علم هندسه یا مقدار شناسی ، و سوم را علم

گیاه شناسی ، و چهارم را علم پزشكی یا بدن شناسی ، و همچنین سایر علوم از

قبیل آسمان شناسی ، زمین شناسی ، معدن شناسی ، حیوان شناسی ، روانشناسی ،

جامعه شناسی ، اتم شناسی و غیره .

و یا مخصوص به نوع خاص نیست ، یعنی موجود از آن جهت كه نوع خاص

است آن احوال و احكام و آثار را ندارد ، بلكه از آن جهت دارای آن احكام

و احوال و آثار است كه ( موجود ) است . به عبارت دیگر جهان گاهی از

نظر كثرت و موضوعات جدا جدا مورد مطالعه قرار می گیرد و گاهی از جهت

وحدت ، یعنی ( موجود ) را از آن جهت كه موجود است به عنوان یك ( واحد

) در نظر



می گیریم و مطالعات خود را درباره آن ( واحد ) كه شامل همه چیز است

ادامه می دهیم .

ما اگر جهان را به یك اندام تشبیه كنیم می بینیم كه مطالعه ما درباره

این اندام دو گونه است : برخی مطالعات ما مربوط است به اعضاء این

اندام ، مثلا سر یا دست یا پا یا چشم این اندام ، ولی برخی مطالعات ما

مربوط می شود به كل اندام مثل این كه آیا این اندام از كی به وجود آمده

است و تا كی ادامه می یابد ؟ و آیا اساسا ( كی ) درباره مجموع اندام معنی

و مفهوم دارد یا نه ؟ آیا این اندام یك وحدت واقعی دارد و كثرت اعضاء

كثرت ظاهری و غیر حقیقی است یا وحدتش اعتباری است و از حد وابستگی

ماشینی یعنی وحدت صناعی تجاوز نمی كند ؟ آیا این اندام یك مبدأ دارد كه

سایر اعضاء از آن به وجود آمده اند ؟ مثلا آیا این اندام سر دارد و سر

اندام منشأ پیدایش سایر اعضاء است یا اندامی است بی سر ؟ آیا اگر سر

دارد ، سر این اندام از یك مغز شاعر و مدرك برخوردار است و یا پوك و

خالی است ؟ آیا تمام اندام حتی ناخن و استخوان از نوعی حیات و زندگی

برخوردار است و یا شعور و ادراك در این اندام محدود است به برخی

موجودات كه تصادفا مانند كرمی كه در یك لش مرده پیدا می شوند پیدا شده

است و آن كرمها همانها است كه به نام حیوان و از آن جمله انسان خوانده

می شوند ؟ . آیا این اندام در مجموع خود هدفی را تعقیب می كند و بسوی كمال

و حقیقتی روان است یا موجودی است بی هدف و بی مقصد ؟ آیا پیدایش و زوال

اعضاء تصادفی است یا قانون علیت



بر آن حكمفرما است و هیچ پدیده ای بدون علت نیست و هر معلول خاص از

علت خاص پدید می آید ؟ آیا نظام حاكم بر این اندام نظامی قطعی و لایتخلف

است یا هیچ ضرورت و قطعیتی بر آن حاكم نیست ؟ آیا ترتیب و تقدم و

تأخیر اعضاء این اندام واقعی و حقیقی است یا نه ؟ مجموع جهازات كلی این

اندام چند تا است ؟ و امثال اینها .

آن قسمت از مطالعات ما كه مربوط می شود به عضو شناسی جهان هستی ، (

علم ) است و آن قسمت از مطالعات كه مربوط می شود به اندام شناسی جهان ،

( فلسفه ) است .

پس می بینیم كه یك ( تیپ ) خاص از مسائل است كه با مسائل هیچ علمی

از علوم جهان كه درباره یك موجود خاص تحقیق می كند شباهت ندارد ولی

خودشان تیپ خاصی را تشكیل می دهند . وقتی كه درباره این تیپ مسائل از

نظر شناسایی ( اجزاء العلوم ) مطالعه می كنیم و می خواهیم بفهمیم از نظر

فنی ، مسائل این تیپی از عوارض چه موضوعی به شمار می روند ، می بینیم از

عوارض ( موجود بما هو موجود ) است و البته توضیح و تشریح این مطلب در

كتب مبسوط فلسفی باید صورت گیرد و از عهده این درس خارج است .

علاوه بر مسائل بالا ، هر گاه ما درباره ماهیت اشیاء بحث كنیم كه مثلا

ماهیت و چیستی و تعریف واقعی جسم یا انسان چیست ؟ یا هر گاه بخواهیم

درباره وجود و هستی اشیاء بحث كنیم مثلا آیا دائره حقیقی یا خط حقیقی

موجود است یا نه ؟ باز به همین فن مربوط می شود زیرا بحث درباره این

امور نیز بحث درباره



عوارض موجود بما هو موجود است . یعنی به اصطلاح ماهیات ، از عوارض و

احكام موجود بما هو موجود می باشند . این بحث نیز دامنه دراز دارد و از

حدود این درس خارج است . در كتب مبسوط فلسفی درباره آن بحث شده است.

نتیجه بحث این شد كه اگر كسی از ما بپرسد كه فلسفه چیست ؟ ما قبل از

آن كه به پرسش او پاسخ دهیم می گوییم این لغت در عرف هر گروهی اصطلاح

خاص دارد .

اگر منظور تعریف فلسفه مصطلح مسلمین است در اصطلاح رایج مسلمین این

كلمه اسم جنس است برای همه علوم عقلی و نام علم خاصی نیست كه بتوان

تعریف كرد ، و در اصطلاح غیر رایج ، نام فلسفه اولی است و آن علمی است

كه درباره كلی ترین مسائل هستی كه مربوط به هیچ موضوع خاص نیست و به همه

موضوعات هم مربوط است بحث می كند ، آن علمی است كه همه هستی را به

عنوان موضوع واحد مورد مطالعه قرار می دهد .